قاصدک qAsedak |
Monday, August 15, 2005
گلدان آهنى و نخل پلاستيك:
روياى تحقق ناپذیر روشنفكران محمد قائد ۲۴ مرداد ۱۳۸۴ در سالهاى پايانى دهة ۱۳۶۰، با پايان جنگى طولانى و بيحاصل با عراق، وقت آن بود كه خاكآلودگى را از سيماى شهرها بزدايند. يكى از نخستين تحولاتى كه در تهران رخ داد نصب گلدانهايى آهنى كنار پيادهروها و پلها بود. كسانى گفتند اين زيباسازان درك پيشرفتهاى از زيباشناسى ندارند. كسانى ديگر گفتند همين اندازه كه به زيبايى توجه شود تحولى است مثبت. گلدانهاى آهنى را خيلى زود برچيدند و امروز تهران شايد كمتر از دهة ۶۰ خاكآلود باشد اما شهرى است همچنان مضحك و زشت. در تحولى جديد، نخلهايى پلاستيك مجهز به چراغهاى رشتهاى در جابهجاى تهران كاشتهاند تا شايد شهرى با بيش از هزار و پانصد متر ارتفاع از سطح دريا شبيه سواحل كارون و دجله و فرات شود. دير يا زود اين بازيچههاى مسخره را هم بر مىچينند. تاريخ ايران را مىتوان چنين خلاصه كرد: صحرانشينان به شهر مىتازند، شهر را خرد و خراب مىكنند و پس از يك نسل به فرهنگ شهر تن مىسپارند. نسل دوم مهاجمان كه خصلتهاى صحرانشينى را از دست داده است به آبادكردن شهرها مىپردازد اما مقهور مهاجمان صحرانشين ديگرى مىشود. سدّى بازدارنده مانند ديوار چين در اين ناحيه وجود ندارد و ظاهراً وظيفه شهرنشينان است كه مهاجمان را اهلى كنند. بخشى بزرگ از نيروى اهل نظر در ايران صرف اين گونه ارتقاى فرهنگى شده است. در اين ناحيه، جز حمله اسكندر، تمام حملههاى دو هزار سال گذشته هجوم تمدنهاى پستتر به تمدنهاى پيشرفتهتر بوده است و جز صفويه، كمتر دودمانى هنگام به دست گرفتن قدرت، فرهنگى براى عرضهكردن داشت. اهل قبايل، در روند رسيدن به مرتبة حاكم، معمولاً بيش از آنكه مردم را تربيت كرده باشند خودشان تربيت شدهاند. چه از نظر خلق و خو و چه از جنبة توان ارائة فرهنگ، تفاوت ميان آغامحمدخان قاجار و احمدشاه بسيار است. در نيمة دوم قرن نوزدهم، جرج كرزن [كه بعدها حكمران هند شد] در ديدارى از كاخ ناصرالدين شاه اشيايى ديد كه شاه در جعبهآينه گذاشته بود. كرزن مىنويسد گلدانها و ساعتهاى گرانبهاى هدية شاهان اروپا را درهم و برهم كنار مجسمههاى گچىِ بنجل و مسواكهايى ريختهاند كه شاه قاجار از مغازههاى خرّازى فرنگ خريده است. در سال ۱۳۵۸، پس از استعفاى دولت موقت در زير فشار مهاجمان عصر جديد، فردى به نام رضا اصفهانى را كه ظاهراً مدّاح بود به وزارت كشاورزى گماشتند. اين مقامِ خاكى در ساختمان وزارت كشاورزى كف اتاق روى زمين مىنشست و دستور داده بود مراجعان دفتر وزير هم كفشهايشان را در بياورند و در كنار او روى موكت بنشينند تا روحية مردمى حفظ شود. امروز پس از ربع قرن مىشنويم برخى مقامها وجوهى هنگفت از بودجة عمومى را صرف دكوراسيون اتاق كارشان كردهاند. نكته اين نيست كه روش نشستن روى موكت در اتاق وزير تبديل به دكوراسيون مجلل شده؛ اين است كه با وجوهى چنين گزاف چه نوع تزئيناتى خريدهاند. لوكسترين ميز و صندلىهاى دفتر كار و پرخرجترين چوبكارىهايى كه در فروشگاههاى پايتخت عرضه مىشود با ارقامى عظيم كه در ضدتبليغات سياسى ذكر مىكنند بسيار فاصله دارد. در حالى كه تصاويرى از اين اتاقها انتشار نمىيابد، دربارة تجمل و تزئينات مورد مناقشه ناچاريم به گمانزنى بپردازيم. همه نورسيدگان ابتدا حيرت مىكنند و سپس مجذوب مىشوند. نوشتهاند كه مهاجمان عرب قالى بهارستان در تيسفون را تكهتكه كردند و بهعنوان غنيمت با خود بردند. امروز فرزندان همان عربها سفارش فرشهايى بسيار بزرگ و نفيس به فرشبافان ايران مىدهند. وقتى فوزيه، خواهر پادشاه مصر، بهعنوان همسر وليعهد ايران وارد دربار رضاشاه شد، به طرز رفتار مادر شوهرش و ترتيبات ناشيانة ميز شام او پوزخند زد و تخم كينه كاشت. ده سال بعد، ثريا اسفنديارى، همسر بعدى شاه، دست به كار تصحيح معمارى و دكوراسيون كاخ او در سعدآباد شد كه [بيش از ربع قرن پس از به قدرترسيدن خانوادة پهلوى] به نظرش دهاتىوار مىرسيد. دست كم دو نسل فرصت خواهد تا آدمها در چشم فرهنگهاي بالاتر از خودشان حقير نباشند. هنگام بحث در عدم كفايت سياسى ابوالحسن بنىصدر، يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، به نام ديالمه، فاش كرد كه رئيس جمهور در اتاق كارش شيرقهوه مىنوشد. امروز در مراسم تحليف رئيس جمهور با شيرقهوه هم از حاضران پذيرايى مىشود و خوشبختانه ديگر كسى اين را پرونده نمىكند. در برخى سالنهاى ادارىِ نظام مقدس آينههايى بزرگ روى ديوار است زيرا از تالارهاى ضيافت حاكمان سابق الگو گرفتهاند. بعضى از همين حاجآقاها كنار گلهاى آفتابگردان پلاستيك با تلويزيون مصاحبه مىكنند. آدمهايى كه از كودكى با كشتزار و صحرا سر و كار داشتهاند بدلِ گلهاى سر مزرعه را [كه قرار نيست در سايه و در اتاق برويد] كنار آينههايى قدى آوردهاند كه تا همين اواخر نشانة تجمّل و خودپرستى بود. ساليانى طول مىكشد تا نوههاى حاكمان جديد به شناخت هوشمندانة اشيا برسند. امروز مىشنويم كسانى از مقامهاى نسل اول جمهورى اسلامى مىگويند بايد نخبگان را جذب كرد. اين حرف حاوى سوءتعبيرى از كلمات است و منظور واقعى از "نخبگان" بايد شهرنشينان غيرسنّتى باشد. اما آنچه در عمل اتفاق مىافتد اين است كه اقشار ميانى جامعه، حاكمان جديد را جذب و حل مىكنند، نه بر عكس. در اين شهرهاى بسيار دور از هم و پراكنده در ميان صحراهايى تفتيده و برهوت، مدنيّت مدام در خطر است. شهرنشينانى كه نهضت مشروطيت را آغاز كردند وقتى كار سخت شد از ايلياتىها و تفنگچىهاى شهرهاى ديگر كمك خواستند. شاه را كه بيرون كردند، نوبت به اخراج خود تفنگچىها از تهران رسيد. پذيرايى از خيل مردانى مسلح كه خيال داشتند لنگر بيندازند يعنى اعيان تهران خانه و اموالشان را تسليم تازهواردها كنند. برخورد ژاندارمها با تفنگچىهاى ستارخان و باقرخان در پارك اتابك اوج آن داستان غمانگيز بود. نظام اجتماعى شهرى مانند تهران، هم به نظر روشنفكران مشروطهخواه و هم به نظر تفنگچىها ناعادلانه مىرسيد. اما روشنفكر شهرى آيا بايد طرف اعيان و فئودالبورژواها و ژاندارمهاى تحت فرمان افسران سوئدى را بگيرد يا از تفنگچىها دفاع كند؟ اگر طرف نظام مستقر را مىگرفت بازنده بود زيرا افكارش را دوست نداشتند؛ اگر كنار تفنگچىها مىايستاد باز هم بازنده بود زيرا براى نوشتهاش ارزشى قائل نبودند. انتخاب بين ظلم و جهل البته دردناك است. جهّال وقتى ميدان بيابند و رشد كنند تازه جاى ظالمان را مىگيرند. طبقة حاكم چين براى دور نگهداشتن جهّال صحراگرد، يك طرف مملكت را ديوار كشيد و ماندارنهاى آن سرزمين از هشتصد سال پيش كوشيدند به زراندوزان ظالم ميدان ندهند، حتى به بهاى متوقفكردن رشد جامعه. در ايران طبقهاى مشابه كه بتواند نقش مربّى جامعه را بازى كند مجال رشد نيافت زيرا صحرانشينان فرصت نمىدادند. ابتداى دهة ۱۳۳۰، نبردى ميان مليّون، مذهبيّون، دربار و چپ جريان داشت. وجه اشتراك همة اين رقيبان در شهرنشينى بود. يك دهه بعد، نبرد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ با ورود دستههاى كفنپوش كشتارگاه ورامين به خيابانهاى تهران آغاز شد. پانزده سال بعد، حومه هم كفايت نمىكرد. در گرماگرم زدوخوردهاى سال ۱۳۵۸ در دانشگاهها و تظاهرات خشن در برابر روزنامههاى تهران، از آمل و بابل و گرمسار و جاهاى ديگر با مينىبوس نوجوان وارد كارزار مىكردند. انفجار جمعيت ايران از ۱۹ ميليون پيش از اصلاحات ارضى، به ۲۹ ميليون در سال ۱۳۵۷ و بالاى شصت ميليون كنونى، برخورد شديد خردهفرهنگها را به دنبال داشته است. امروز براى مهارزدن به خردهفرهنگ بخشى از جمعيت تهران، از شهرهاى حاشية خليج فارس كماندو استخدام مىكنند. لهجة متمايل به عربىِ اين افراد سبب میشود كسانى گمان كنند از كشورى ديگر آمدهاند. طبيعى است كه اين مهاجران، يا كوچدادهشدگان، هم پس از مدتى اقامت در شهر بزرگ آمادگى اوليه براى سركوبى اهل كافهتريا و موزيك پاپ و تفريحات معصيتبار را از دست بدهند و به آنچه در اطرافشان مىبينند عادت كنند. بنابراين براى كنترل شهرها بايد هرچه بيشتر از صحرا نيرو وارد كرد. در اين ميان، از درسخواندههاى لايههاى ميانى شهرها چه كارى ساخته است و چه بايد بكنند؟ توجه داشته باشيم كه نه از زادگاه و موطن يا حتى طبقة خاستگاه فرد، بلكه از سليقة فرهنگى صحبت مىكنيم. بحث اين نيست كه فرد كجا به دنيا آمده و چگونه بزرگ شده؛ نكته اين است كه اكنون در تقابل خردهفرهنگها از چه ديدگاهى به جامعه و جهان مىنگرد و به چه ارزشهايى گرايش دارد. در سالهاى اخير، تصويرى بر پاية اين فرض شكل گرفته است كه گويا دانشجو، اهل دانشگاه، روشنفكر، متجدد، چپ، امروزى، بورژوا، كتابخوان، پستمدرن، فرنگىمآب، زبانخارجهدان، نوانديشدينى و اصلاحطلب را مىتوان يككاسه كرد و اينان، در مجموع، از نظر شمار آرا و قدرت اجتماعى دستبالا را دارند. بر پاية اين تصور، پديدة مفروض قادر است قدرت سياسى و ادارى را هم خيلى راحت با كمك آراى عمومى به دست بياورد، زيرا مردم طالب حقيقتاند و حقيقت نزد اين افراد است. وقتى آراى مجموعة مورد بحث در انتخاباتى عمومى به حد رقتانگيزى نحيف باقى مىماند و شاگرداولها نمرة قبولى نمىآورند، بر پاية همين تصور، فرياد اعتراض بر مىخيزد كه كسانى قاعدة بازى را زير پا گذاشتهاند. شايد كسانى ورقهاى بازى را دستكارى كرده باشند، اما اگر هم چنين نكنند، قاعدة بازى ايجاب نمىكند كه پديده يا ملغمة مورد بحث به قدرت برسد. خيال خودمان را راحت كنيم: هيچگاه چنين نبوده و هرگز چنين نخواهد بود. در ايران دولت همواره ادعا داشته كه وجودش موهبتى است براى هدايت گلّههاى بىسرپرست و مأمور حل جميع مسائل. اين نظرى است اهورايى يا الهى. روشنفكران عصر جديد مىگويند دولت علتالعلل تمام مفاسد و مسائل است. اين هم نظرى است مانوى برپاية اعتقاد به خير و شرّ. واقعيت اين است كه دولت فقط يكى از مسائل جامعه است، نه علت همة آنها و نه راهحل تمام آنها. ابوالفضل بيهقى هزار سال پيش نظر داد كه كسانى ثروت هنگفت دارند اما شعور ندارند، و مىافزود اينها هستند كه سرورى مىكنند. پس در خراسان و ماوراءالنهر ده قرن پيش هم وجود مالدارهاى نادان ملازم وجود حكومت بوده است ___ البته نادان از نظر بيهقى، وگرنه آنان رندانى كهنهكار بودهاند. وقتى از اهل قلم بپرسيم آيا حاضرند وظيفة مميّزىِ كتاب و سانسور مطبوعات را خود بر عهده گيرند، خواهند گفت چنين كارى اساساً ضرورت ندارد. دولتى فرضى و منبعث از روشنفكران ناچار خواهد بود بر پاية آراى عمومى عمل كند. اين واقعيت را بپذيريم كه شمار بزرگى از مردم اعتقاد دارند سانسور لازم است جز در مورد بيان حقيقت؛ و حقيقت مورد نظر قاطبة مردم ايران همواره اين بوده و هست و خواهد بود كه تا وقتى اينها (هركس كه هستند) سر كار باشند اوضاع درستشدنى نيست. ترقيخواهانى كه عمرى فلسفه بافتهاند و د َم از دموكراسى زدهاند بايد به همه اجازة رقابت آزادانه بدهند و منطقاً نمىتوانند متوسل به رد صلاحيت و اين قبيل بازيها شوند. دولت دموكراتيك بايد هم بر پاية آراى عمومى تشكيل شود و هم بتواند در برابر آراى مخالف تاب بياورد. چنين شيوهاى و انتشار آزادانة چنان نظرى به معنى سقوط دولت در نخستين انتخابات است. بعد، افرادى كه قدرت را به دست بگيرند اعلام خواهند كرد كه «دمكراتيك و ملّى/ هر دو فريب خلق است.» حسين فردوست، دست راست محمدرضا شاه، روايت مىكند كه سرلشكر حسن پاكروان، رئيس ساواك در هنگام تيراندازى به شاه در كاخ مرمر در سال ۱۳۴۴، آدمى بود ملايم و درستكار كه كتاب به زبان فرانسه مىخواند و پول ساندويچ ناهارش را شخصاً از جيب به پيشخدمت اداره مىپرداخت. شاه وقتى حتى در خانهاش احساس خطر كرد، او را دنبال كتابخواندن فرستاد و فردى به جايش گذاشت كه بتواند از متهمان سياسى اقرار بگيرد. بازجو ممكن است نويسنده شود و خطابههاى تهديدآميز خطاب به محبوسان انفرادى را بهعنوان مقاله در روزنامه منتشر كند، اما نويسنده كه همواره اهل نظر را مخاطب قرار داده است نمىتواند بازجو شود. آنچه از روشنفكران بر مىآيد اين است كه بكوشند سطح آب را در همه جا و براى همه بالا ببرند وگرنه تلاش براى دريانوردى در بركة كمعمق ثمرى ندارد. چه با آراى بسيار و چه قليل، به قدرت رسيدن روشنفكران حتى دولت مستعجل هم نيست؛ رؤيايى است تحققناپذير. دولت مىتواند فقط كمى جلوتر و كمى بالاتر از عامه مردم باشد. اگر بسيار بالاتر و بسيار جلوتر حركت كند ارتباطش با مردم خواهد گسست، و دولتى عين خود مردم [با توجه به خلقيات رايج در جامعه ايران] فقط وضع اسفبار موجود را حفظ خواهد كرد. كسانى انتظار دارند روشنفكران بتوانند دولت فلاسفه بنياد نهند. رودربايستى را كنار بگذاريم: عقايد اقشار درسخوانده و برخوردار ايران كلاً تفاوت چندانى با عقايد عوام نابرخوردار ندارد و همه به يك اندازه گرفتار خرافات سياسىاند. تاريخ ايران در يك قرن گذشته شاهدى است بر اين نكته. چه در چسبيدن رضاشاه به دولتهاى محور و آلمان نازى، چه در ماجراى ملىكردن صنعت نفت، چه در ماجراى گروگانگيرى، چه در جنگ با عراق و چه در داستان انرژى هستهاى، تفاوت مهمى ميان عقايد پروفسور دانشگاه و لبوفروشِ بىادعا ديده نمىشود. در پاكستان، هر از چند گاه فردى ظاهراً ترقيخواه به رياست دولت مىرسد، اما گربه روى چهار دستوپاى هميشگى فرود مىآيد و او را پى كارش مىفرستند. مصلحانى از قبيل بازرگان و شريعتى، به جاى نگاهى واقعبينانه به تفاوتهاى هند لائيك و پاكستان اسلامى، شنوندگانشان را با لفّاظى دربارة دموكراسى در غرب سرگرم مىكردند، بى آنكه از خود جامعه انتظارى داشته باشند و به تضاد فرهنگى اقشار آن و به ابتذال عمومى توجه كنند. الگويشان بر پاية تقابلى مطلق و مانوى بود: وقتى سياهى زدوده شود سپيدى جاى آن را مىگيرد. تهاجم فرهنگى روندى متقابل، و جزر و مدّى است مداوم. شهرهاى بزرگ به شهرهاى كوچك و به روستاها يورش مىبرند، در زمينهاى كشاورزى ويلاهايى به سبكِ غربى مىسازند و در دهات دانشگاه مىزنند، در همان حال كه از حق هر نفر يك رأى و آزادى فروش مطبوعات شهرهاى بزرگ در محيطهاى كوچك دفاع مىكنند. همان گونه كه ساكنان مستعمرات پيشين قدرتهاى بزرگ در كلانشهرهاى آنها جا خوش كردهاند و حقوقى مساوى مىطلبند، به ياد داشته باشيم كه تهران شهرى است نسبتاً جديد و بسيارى از ساكنانش از جاهاى ديگر آمدهاند. بنابراين، موضوع تا حد زيادى به تقدم و تأخر بر مىگردد. فرهنگها دگرگون مىشوند و آدمها به وضع موجود عادت مىكنند، اما روند تغيير دردناك است. البته در فشار قرارگرفتن براى بازگشت به آنچه فرد پشت سر گذاشته نيز طاقتفرساست. با اين همه، كسانى كه پيشتر قدرى اهلى شدهاند ناچارند دندان روى جگر بگذارند تا تازهواردها در محيط جديد مستقر شوند. مهاجمان وقتى شهر را فتح مىكنند به ايجاد چيزى كمتر از مدينة فاضلهاى سراسر عدالت و فضيلت رضايت نمىدهند، اما آنچه درست مىكنند بيش از مدينهاى نازله نيست. با اين همه، به بركت مواهب شهرهاى بزرگ و مرفه و گناهآلود، رفتهرفته ارتقاى فرهنگى مىيابند، به زيباشناسى والاترى مىرسند، ثروت مىاندوزند، به لاابالىگرى و لباسهاى تنگ و تجاهر به فسق و پيتزاخوارى و بىعدالتى خو مىكنند و مىفهمند كه گلاب و عطر گل محمدى را وقتى به بدن بمالند چه رايحة جانكاهى در فضا مىپراكند. جلسات مجلس شوراى اسلامى به دشوارى و با تأخير تشكيل مىشود. برخي مستضعفان فرهنگى كه بهعنوان نماينده استخدام شدهاند ترجيح مىدهند وقتشان را براى اصلاح فلان ماده در قانون بازنشستگى تلف نكنند و با چسبيدن به مراكزى كه در آنها پول ريخته است بار خود را ببندند تا بعداً ناچار نباشند به زادگاه كوچك خويش برگردند. شمار آرايى كه اهل دانشگاه و درسخواندههاى شهرى نصيب خود مىكنند حتى اگر بالا باشد كافى نيست. درهرحال، بايد براى برقرارى شيوة ثبتنام رأىدهندگان تلاش كرد تا بتوان انتخابات را جدى گرفت. اما تحقق دولت موردپسند تجددخواهان بستگى به حدى از تثبيت جمعيت دارد تا [شايد در آيندة دور] پيدايش طبقهاى بهعنوان مربّىِ مقتدر و پيشرو مانع هجوم پياپى نئاندرتالها به شهرها شود. منظور از مربّى البته كسانى نيستند كه مسواك را در جعبهآينه مىگذارند، تازه نشستن روى صندلى ياد مىگيرند و با آزمايش و خطا درمىيابند كه گلدان آهنى و نخل پلاستيك تا چه حد مزخرف است. "گويند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آرى شود وليك به خون جگر شود." خون دل خوردن براى اهلىسازى در اين دشتهاى بىآبوعلف انگار تقديرى تاريخى است. Read more! □ نوشته شده در ساعت 5:59 PM توسط qAsedak
دکتر عبدالکریم سروش، روز دوشنبه 25 جولاي (3 مرداد) به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان پاریس در محل آمفیتئاتر دانشگاه سوربن به ایراد سخن پرداخت. در این جلسه که جمعی از ایرانیان و دانشجویان حضور داشتند دکتر سروش در ادامه سخنرانی چند ماه پیش خود در خصوص رابطه اسلام و دموکراسی به بیان نسبت میان تشیع و مردمسالاری پرداخت.
........................................................................................دکتر سروش در ابتدا گفت: اکنون در ایران حکومتی بر پا است که مبتنی بر تعلیمات شیعی حکومت میکند و فقیهان و شخص ولی فقیه و حاکم بالفعل تکیه بر نیابت امام زمان زده است و از جانب او حکومت را اداره میکند و از جانب او دستی از آستین قدرت بدر میآورد. قداستی برای حکومت و قدرت قائل است که برای سایر حكومتهای غیر دینی قائل نیستند. سخن در سطح تئوریک رابطه میان تشیع و دموکراسی است. تشیع شاخه ای در مقابل اسلام نیست بلکه تشیع و تسنن دو تفسیر از اسلام هستند. بدون آنکه بخواهیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم تعدادی از صحابی پیامبر برداشتی از ایشان داشتند که اقلیتی به نام تشیع را پایه گذاشتند و بخش دیگری از صحابی برداشت دیگری داشتند که اهل سنت نام گرفت. هشتاد و پنج تا نود درصد مسلمانان سنی مذهب هستند وشیعیان اقلیت هستند. دکتر سروش آنگاه با اشاره به مباحث طرح شده در سخنرانی قبلی خود در پاریس افزود: دو دوران را پشت سرگذاشتیم، یک دوران آنکه سخن از اسلام انقلابی میگفتند و متفکران ما وشاید روشنفکران ما و در صدر آنها مرحوم شریعتی بدنبال آشتی دادن اسلام و انقلاب بودند که الحق توفیق عملی پیدا کردند. ما اکنون این دوران را پشت سر گذاشتیم و دوره مبازات چپ و ضد کاپیتایستی انقلابها ظاهرا بسر آمده است و ارزش آکادمیک و مطالعاتی پیدا کرده و نقش پیشین خودش را در عرصه اجتماع ندارد. یک دوره دیگری را نیز پشت سر گذاشتیم که در آن عده ای در کشورهای عموما اسلامی عربی و کمتر در کشور ما بدنبال استخراج دموکراسی از اسلام بودند یعنی میخواستند بگویند همان چیزی که در مکاتب لیبرال دموکراسی هست میتوان از تعالیم اسلامی بیرون آورد و استخراج کرد. تعالیم ابولعلی موجودی و همچنین مرحوم بازرگان در میان ما بدنبال چنین مفهومی بودند بطور مثال آنگاه که قرآن از شورا سخن گفته ایشان از آن مجلس شورا و پارلمان برداشت میکردند و آنگاه که سخن از بیعت به میان میآمد حمل بر مفهوم انتخابات میکردند. میخواستند بگویند ما با داشتن مکتب اسلام به مکاتب دیگر نیازی نداریم. این همان نگاه ماکسیمالیتسی به دین است که در صدر اسلام میگفتند حسبنا کتاب الله. امروز این دوران را نیز پشت سر گذاشته ایم و من به جرئت میتوانم بگویم اقلیتی از روشنفکران مسلمان و متفکران جهان اسلام ایران و عرب و ترکیه و غیره اکنون در این فکر هستند که مبانی بنیادین دموکراسی را از اسلام استخراج بکنند. کم و بیش ما به اجماعی رسیده ایم که اجماع میمونی است که به ما میگوید آن کار ناشدنی است و محکوم به شکست است اقلا در ایران چنین است و راه باطلی را که میرفتیم فرونهادیم. کوششها به جانب دیگری معطوف شده است. نسبت میان اسلام و مردم سالاری در سطوح بالاتری دنبال میشود، کار پیچیده تر شده است و بهتر میتوانیم راه را ببنیم. اکنون باید به جاده اصلی برگردیم، جاده اصلی چیست؟ جاده اصلی تشخیص منفی است یعنی پاره اي از اندیشهها را نباید دنبال کرد و اینکه برخی راهها بدنبال سراب است. سروش در ادامه سخنرانی خود به تشریح ماهیت تمدن اسلامی پرداخت و افزود: تمدن اسلامی را باید تمدن فقه و حقوق بدانیم نه تمدن فلسفی. این فقیه پروری یک ذهنیت قانونگرا و قانون اندیش به تمام مسلمانان داده است که در واقع یک ذهن تکلیف اندیش به مسلمان داده شده است. مسلمانان در تمام زمینهها باید به مقررات شریعت توجه نمایند، هنگام کار، استراحت، استحمام، خوردن و آشامیدن و سایر امور. دکتر سروش در تبیین وجه فقه پروری تمدن اسلامی و اثرات آن گفت: فقه یک دانش تکلیف اندیش است اما سخنی از حقوق در آن به میان نیامده است. سن بلوغ، سن تکلیف هم گفته میشود اما هیچ سخن از سن حقوق به میان نمی آید. نمی گویم مفهوم حق از فقه غائب است اما کفه تکلیف بر حقوق در فقه میچربد. در حالی که جهان جدید آدمی را موجودی محق تعریف میکند. در واقع مقررات فقهی ما مقررات به معنی تکلیف بوده و هست و نه مقررات به معنی حقوق پس باید اینجا یک موازنهای بین حق و تکلیف ایجاد شود. ما باید این توازن را برقرار کنیم. این روشنفکر مسلمان در ادامه سخنرانی خود به ذکر وجوه متمایز شیعه و سنی پرداخت و گفت: تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد اما در اینجا باید به اختصاصات آن توجه نمود. دو مفهوم کلیدی خصوصیتی به تشيع میدهد که با آن درجه از غلظت در جهان تسنن وجود ندارد. اول خصلت ولایت است یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود ادامه پیدا میکند و با مرگ پیامبر پایان نمی پذیرد آنهم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان این اولیاء الهی نام برده شده اند همانها که امامان شیعه نامیده میشوند و نیز شخصیتی به این افراد داده شده تقریبا برابر با شخصیت پیامبر که میتوانیم بگوئیم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است. این نکته بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم. قرآن به وضوح میگوید که پیامبر اسلام خاتم النبیین است اما شیعیان مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیده اند تقریبا مقام و منزلتی است که پیامبر دارد و این نکته ای است که نمی توان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است. سروش آنگاه به بیان منابع فقه نزد شیعه و سنی پرداخت و گفت: ابوحنیفه اعتقاد داشت که کل احادیث صحیح از پیامبر به بیست حدیث نمی رسد و یک دانش فقه به این عظمت بر اساس هفده حدیث از پیامبر و آیات قرآن که آنهم در زمینههای فقهی بسیار محدود هستند بنا نهادند در واقع منبع دیگری وجود نداشت قرآن به علاوه روایات موثق از پیامبر. به همین دلیل فقه اهمیت زیادی پیدا کرد. اما وضع در شیعیان متفاوت بود و منابع نزد ایشان بسیار نامحدود و بی پایان بود یعنی وقتی از امام حسین، امام جعفر صادق و امام باقر روایتی را میشنیدند یعنی خود پیامبر گفته بود. از نظر شیعیان امام صادق و سایر ائمه فقها نیستند و رأی فقهی نمی دهند کلماتی میگویند که عین حکم الهی است و همان رفتار با آن میکنند که با کلمات پیامبر و قرآن میکنند، هیچ فرقی از این جهت وجود ندارد. البته شیعیان نمی گفتند که امامان شیعه مورد و محل وحی قرار میگیرند ولی تعبیری دیگر بکار میبرند و میگویند اینها محدث و مفهم هستند یعنی یک جوری حقایق را به ایشان میفهمانند آن شکلش را نمی گفتند اما اسم وحی هم نمی آوردند، برای اینکه متمایز بشوند از پیامبر. اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند دقیقا همان شأن پیامبر بود یعنی مقام عصمت قائل هستند درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن میباشد. بدلیل آنکه ایشانرا حاملان ولایت الهی میدانند. اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیفه قائل باشند، وی را معصوم نمی دانند و وی را حامل ولایت الهی نمی دانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمیدانند. غزالی منتقد ابوحنیفه بود و سخن ماندگاری گفت که ما باید همیشه آنرا به یاد داشته باشیم. غزالی گفت: تا آنجائی که سخن قرآن و پیامبر است هرچه گفتند روی چشم بنده اما از پیامبر که پائین آمدید «هم رجال و نحن رجال» آنها برای خودشان کسی بودند و ما هم برای خودمان کسی هستیم آنها برای خودشان حرفی دارند و رأیی دارند و ما هم حرف و رأیی داریم آنها را به رخ ما نکشید که مثلا ابو حنیفه چنین گفته شما دهانت را ببند، چرا؟ او صاحب اجتهاد بود و ما هم به قدر خودمان فکر میکنیم و صاحب اجتهادیم وعقلا و منطقا از نظراتمان دفاع میکنیم. این یک تفاوت اساسی بین شیعان و اهل سنت است در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت. این درکی که شیعیان خصوصا الان در این شیعه غلو آمیزی که در ایران هست این درکی که از ولایت دارند واقعا نفی کننده خاتمیت است. در ایران ما یک شیعه غالی یعنی اهل غلو داریم همان که مرحوم شریعتی میگفت شیعه صفوی و یک تفکر اخباری که اسم اجتهاد برده میشود اما چیزی جز تقلید در حوزهای علمیه به چشم نمی خورد. تفاوت دیگر مفهوم مهدویت است که دنباله همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند یکی از امامانشان همچنان زنده است و به نحوی در کارها حضور دارد. عوام اعتقاد دارند مجتهدین زیر عنایت آن امام غائب هستند و توسط او هدایت میشوند و از خطا نگه داری میشوند حتی اگر کسی به مسند مرجعیت رسید حتما نظر امام غائب با مرجعیت وی بوده است. الان در نزدیکی شهر قم روستایی است به نام جمکران که بر اساس یک خوابی که کسی دیده و امام زمان گفته که من در آنجا گاهی حضور دارم، مسجدی بنا شده است. این مسجد سالهاست که محل زیارت شیعیان است. پس از انقلاب توجه بیسابقهای به آن مسجد شد تا حدی که خود قم تحتالشعاع این مسجد قرار گرفته است. چاهی در این مسجد هست که مردم نامهها و عریضههای خودشان را برای آنکه بدست امام زمان برسد در آن چاه میاندازند، اخیرا شنیدم این چاه پر شده است، این کار عوام شیعه است. البته وقتی میگویم عوام شیعه، علمای شیعه را هم جزو همین عوام میشمارم. زیرا اینها هم پیروی عوام میکنند و هم عوام این کارها را از ایشان یاد میگیرند. شما فکر نکنید هرکسی معمم است و روحانی است جزء خواص است نه اینطور نیست. اینها جزو عوام هستند منتها عوامی که گاهی امر بر خودش مشتبه میشود و گمان میکند عوام نیست و در جهل مرکب است. مرحوم مطهری میگفت، روحانیت ما عوامزده است، بنده معتقدم اینطور نیست، روحانیت ما عوامزده نیست، عوام است. عوامزده یک لغت محترمی است یعنی کسی که خودش عوام نیست ولی گرفتار عوام است در حالی که عوام گرفتار اینها هستند. در هرحال نزد شیعه دوران طلائی تمدن اسلامی وقتی خواهد بود که آن امام غائب ظهور بکند و یک حکومت جهانی ایجاد بکند. البته همانطور که به یاد دارید یکی از شعارهای جمهوری اسلامی از ابتدا این بود که این نظام برپا شده است تا مقدمات ظهور آن امام غائب را برپا بکند و این پرچم را به صاحب اصلی او بسپارد. فقهای شیعه هر حکومتی فارغ از آنکه عادلانه باشد یا نباشد را غاصب میدانند. دکتر سروش سپس برای تبیین بحث خود به یکی از آثار اقبال لاهوری اندیشمند مسلمان اشاره نمود و گفت: اقبال لاهوری کتابی دارد به نام «احیای فکر دینی در اسلام» فصل پنجم این کتاب در مورد نبوت است که پیامبر چه میکند و خلاصه حرفش این است که ختم نبوت به دلیل ظهور عقل استقرائی بشر است. تا قبل از ظهور عقل استقرائی پیامبران ظهورشان لازم بود. اما همین که مردم عاقل و بالغ شدند از حضور پیامبران بینیاز شدند. ختم نبوت یعنی اینکه دیگر کسی حامل وحی از سوی خدا نیست و دیگر کسی اتوریته کلام پیامبر را ندارد. اقبال در شعر معروفش میگوید: چراغ خویش برافروختم که دست کلیم در این زمانه نهان اندر آستین کردند اقبال میگوید که در زمانه ما چراغ کلیم در آستین مانده است و دیگر بیرون نمی آید و ما از چراغ کلیم الله نور نمی گیریم بلکه چراغ خودمان را باید روشن کنیم. اقبال در آن کتاب خودش میگوید: ختم نبوت یعنی آنکه ما رها هستیم از الهام آسمان، یعنی دیگر کسی نیست که بیاید و بگوید من از جانب خداوند با شما سخن میگویم فلذا روی حرف من حرف نزنید عقل نقاد و عقل استقرائی وقتی آمد در وحی بسته شد. در ادامه این بحث اقبال به مهدویت اشاره میکند که البته این بخش از کتاب اقبال به فارسی ترجمه نشده است. در همین بخش پایانی فصل پنجم اقبال به مهدویت اشاره میکند. اقبال در این بخش از کتاب خودش از ابن خلدون تقدیر میکند که وی تمامی روایات مربوط به امام غائب را نقل و سپس رد کرده است و میگوید چنین چیزی نداریم. اقبال ، ابن خلدون را تحسین میکند و میافزاید: اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتوریته پیامبر را داشته باشد ما از فوائد خاتمیت بی بهره میمانیم. زیرا فلسفه خاتمیت این است که با خاتمیت آدمیان به رهائی میرسند اما اگر شما بگوئید که یک پیامبر صفت دیگری در آخرالزمان خواهد آمد که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت آنگاه آن رهائی تحقق نخواهد یافت. فلذا این سؤال و پرابلم از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهائی و دموکراسی میتوان جمع کرد؟ نزد شیعیان هر حکومتی حتی همین جمهوری اسلامی که خودش را حق میداند آب و جارو کننده آن حکومت جهانی است، مقدمه ای است برای آن ظهور نهائی و جنبه موقت دارد و بیش از آنکه رعایت مصلحت عامه را بکند زمینه ساز آن وعده نهائی است. خیلی شبیه آن چیزی که در اسرائیل میگذرد و از این جهت مشابهتهای زیادی دارد. اسرائیلیها در واقع بنایشان را بر همین گذاشته اند که در آخرالزمان مسیح میآید و در آن موقع بیت المقدس باید آماده شده باشد برای آن دوران. و یهودیها دارند زمینه سازی میکنند بازگشت مجدد مسیح را. حكومتها دو نوع بیشتر نمی توانند باشد ، یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین میکنند یا حكومتهایی که نهایتا برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل میکنند و رسالت اصلی شان را آن میدانند. چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه مهدویت و رقیق کردن خاتمیت یک تعارضی آشکار میشود. من سرنوشت آقای بازرگان را مصداق این تعارض باطنی میدانم. بازرگان که اولین نخست وزیر ج ا ا بود کاملا کسی بود که در غالبهای سکولار به حکومت و قدرت میاندیشید، یعنی قدرت غیر مقدس و حکومتی که آمده تا کار مردم را راه بیاندازد راه بسازد ، پل بسازد ، سد بسازد ، کارخانه بسازد و... ایشان در کانتکسی نخست وزیر شد که آنها کارشان و خودشان را مقدس میدانستند و خودشان را زمینه ساز یک موعود نهائی آخرالزمان میدانستند و شعارش این بود که «تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار». یک دیدی که به مصلحت عامه میاندیشید و یک دیدی که به زمینهسازی برای یک موعود تاریخی میاندیشد خیلی با هم تفاوت داشتند و جمع آن دو ناممکن است. دکتر سروش در پایان سخنرانی خود نتیجه گرفت که تکیه بر عنصر قانون سالاری در تمدن اسلامی راه ما را به دموکراسی بسیار نزدیک خواهد کرد و آنچه که کم داریم مفهوم حق است که آن را هم از طریق جهاد فرهنگی باید وارد این بدنه عظیم تمدنی بکنیم. سروش در ادامه به سؤالات حضار پاسخ گفت. منبع: سايت دبش، به نقل از انجمن اسلامي دانشجويان در پاريس Read more! □ نوشته شده در ساعت 9:57 AM توسط qAsedak
|
قاصدک هان چه خبر آوردی؟
My radio show: VOME
Previous Posts
Archives
|