قاصدک qAsedak


Monday, August 15, 2005

دکتر عبدالکریم سروش، روز دوشنبه 25 جولاي (3 مرداد) به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان پاریس در محل آمفی‌تئاتر دانشگاه سوربن به ایراد سخن پرداخت. در این جلسه که جمعی از ایرانیان و دانشجویان حضور داشتند دکتر سروش در ادامه سخنرانی چند ماه پیش خود در خصوص رابطه اسلام و دموکراسی به بیان نسبت میان تشیع و مردم‌سالاری پرداخت.

دکتر سروش در ابتدا گفت: اکنون در ایران حکومتی بر پا است که مبتنی بر تعلیمات شیعی حکومت می‌کند و فقیهان و شخص ولی فقیه و حاکم بالفعل تکیه بر نیابت امام زمان زده است و از جانب او حکومت را اداره می‌کند و از جانب او دستی از آستین قدرت بدر می‌آورد. قداستی برای حکومت و قدرت قائل است که برای سایر حكومت‌های غیر دینی قائل نیستند. سخن در سطح تئوریک رابطه میان تشیع و دموکراسی است. تشیع شاخه ای در مقابل اسلام نیست بلکه تشیع و تسنن دو تفسیر از اسلام هستند. بدون آنکه بخواهیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم تعدادی از صحابی پیامبر برداشتی از ایشان داشتند که اقلیتی به نام تشیع را پایه گذاشتند و بخش دیگری از صحابی برداشت دیگری داشتند که اهل سنت نام گرفت. هشتاد و پنج تا نود درصد مسلمانان سنی مذهب هستند وشیعیان اقلیت هستند.

دکتر سروش آنگاه با اشاره به مباحث طرح شده در سخنرانی قبلی خود در پاریس افزود: دو دوران را پشت سرگذاشتیم، یک دوران آنکه سخن از اسلام انقلابی می‌گفتند و متفکران ما وشاید روشنفکران ما و در صدر آنها مرحوم شریعتی بدنبال آشتی دادن اسلام و انقلاب بودند که الحق توفیق عملی پیدا کردند. ما اکنون این دوران را پشت سر گذاشتیم و دوره مبازات چپ و ضد کاپیتایستی انقلابها ظاهرا بسر آمده است و ارزش آکادمیک و مطالعاتی پیدا کرده و نقش پیشین خودش را در عرصه اجتماع ندارد.

یک دوره دیگری را نیز پشت سر گذاشتیم که در آن عده ای در کشورهای عموما اسلامی عربی و کمتر در کشور ما بدنبال استخراج دموکراسی از اسلام بودند یعنی می‌خواستند بگویند همان چیزی که در مکاتب لیبرال دموکراسی هست می‌توان از تعالیم اسلامی بیرون آورد و استخراج کرد. تعالیم ابولعلی موجودی و همچنین مرحوم بازرگان در میان ما بدنبال چنین مفهومی بودند بطور مثال آنگاه که قرآن از شورا سخن گفته ایشان از آن مجلس شورا و پارلمان برداشت می‌کردند و آنگاه که سخن از بیعت به میان می‌آمد حمل بر مفهوم انتخابات می‌کردند. می‌خواستند بگویند ما با داشتن مکتب اسلام به مکاتب دیگر نیازی نداریم. این همان نگاه ماکسیمالیتسی به دین است که در صدر اسلام می‌گفتند حسبنا کتاب الله. امروز این دوران را نیز پشت سر گذاشته ایم و من به جرئت می‌توانم بگویم اقلیتی از روشنفکران مسلمان و متفکران جهان اسلام ایران و عرب و ترکیه و غیره اکنون در این فکر هستند که مبانی بنیادین دموکراسی را از اسلام استخراج بکنند. کم و بیش ما به اجماعی رسیده ایم که اجماع میمونی است که به ما می‌گوید آن کار ناشدنی است و محکوم به شکست است اقلا در ایران چنین است و راه باطلی را که می‌رفتیم فرونهادیم. کوششها به جانب دیگری معطوف شده است. نسبت میان اسلام و مردم سالاری در سطوح بالاتری دنبال می‌شود، کار پیچیده تر شده است و بهتر می‌توانیم راه را ببنیم. اکنون باید به جاده اصلی برگردیم، جاده اصلی چیست؟ جاده اصلی تشخیص منفی است یعنی پاره اي از اندیشه‌ها را نباید دنبال کرد و اینکه برخی راهها بدنبال سراب است.


سروش در ادامه سخنرانی خود به تشریح ماهیت تمدن اسلامی پرداخت و افزود: تمدن اسلامی را باید تمدن فقه و حقوق بدانیم نه تمدن فلسفی. این فقیه پروری یک ذهنیت قانونگرا و قانون اندیش به تمام مسلمانان داده است که در واقع یک ذهن تکلیف اندیش به مسلمان داده شده است. مسلمانان در تمام زمینه‌ها باید به مقررات شریعت توجه نمایند، هنگام کار، استراحت، استحمام، خوردن و آشامیدن و سایر امور.

دکتر سروش در تبیین وجه فقه پروری تمدن اسلامی و اثرات آن گفت: فقه یک دانش تکلیف اندیش است اما سخنی از حقوق در آن به میان نیامده است. سن بلوغ، سن تکلیف هم گفته می‌شود اما هیچ سخن از سن حقوق به میان نمی آید. نمی گویم مفهوم حق از فقه غائب است اما کفه تکلیف بر حقوق در فقه میچربد. در حالی که جهان جدید آدمی را موجودی محق تعریف می‌کند. در واقع مقررات فقهی ما مقررات به معنی تکلیف بوده و هست و نه مقررات به معنی حقوق پس باید اینجا یک موازنه‌ای بین حق و تکلیف ایجاد شود. ما باید این توازن را برقرار کنیم.

این روشنفکر مسلمان در ادامه سخنرانی خود به ذکر وجوه متمایز شیعه و سنی پرداخت و گفت: تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد اما در اینجا باید به اختصاصات آن توجه نمود. دو مفهوم کلیدی خصوصیتی به تشيع می‌دهد که با آن درجه از غلظت در جهان تسنن وجود ندارد. اول خصلت ولایت است یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود ادامه پیدا می‌کند و با مرگ پیامبر پایان نمی پذیرد آنهم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان این اولیاء الهی نام برده شده اند همانها که امامان شیعه نامیده می‌شوند و نیز شخصیتی به این افراد داده شده تقریبا برابر با شخصیت پیامبر که می‌توانیم بگوئیم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است. این نکته بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم. قرآن به وضوح می‌گوید که پیامبر اسلام خاتم النبیین است اما شیعیان مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیده اند تقریبا مقام و منزلتی است که پیامبر دارد و این نکته ای است که نمی توان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است.

سروش آنگاه به بیان منابع فقه نزد شیعه و سنی پرداخت و گفت: ابوحنیفه اعتقاد داشت که کل احادیث صحیح از پیامبر به بیست حدیث نمی رسد و یک دانش فقه به این عظمت بر اساس هفده حدیث از پیامبر و آیات قرآن که آنهم در زمینه‌های فقهی بسیار محدود هستند بنا نهادند در واقع منبع دیگری وجود نداشت قرآن به علاوه روایات موثق از پیامبر. به همین دلیل فقه اهمیت زیادی پیدا کرد.

اما وضع در شیعیان متفاوت بود و منابع نزد ایشان بسیار نامحدود و بی پایان بود یعنی وقتی از امام حسین، امام جعفر صادق و امام باقر روایتی را می‌شنیدند یعنی خود پیامبر گفته بود. از نظر شیعیان امام صادق و سایر ائمه فقها نیستند و رأی فقهی نمی دهند کلماتی می‌گویند که عین حکم الهی است و همان رفتار با آن می‌کنند که با کلمات پیامبر و قرآن می‌کنند، هیچ فرقی از این جهت وجود ندارد. البته شیعیان نمی گفتند که امامان شیعه مورد و محل وحی قرار می‌گیرند ولی تعبیری دیگر بکار می‌برند و می‌گویند اینها محدث و مفهم هستند یعنی یک جوری حقایق را به ایشان می‌فهمانند آن شکلش را نمی گفتند اما اسم وحی هم نمی آوردند، برای اینکه متمایز بشوند از پیامبر. اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند دقیقا همان شأن پیامبر بود یعنی مقام عصمت قائل هستند درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن می‌باشد. بدلیل آنکه ایشانرا حاملان ولایت الهی می‌دانند. اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیفه قائل باشند، وی را معصوم نمی دانند و وی را حامل ولایت الهی نمی دانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمی‌دانند. غزالی منتقد ابوحنیفه بود و سخن ماندگاری گفت که ما باید همیشه آنرا به یاد داشته باشیم. غزالی گفت: تا آنجائی که سخن قرآن و پیامبر است هرچه گفتند روی چشم بنده اما از پیامبر که پائین آمدید «هم رجال و نحن رجال» آنها برای خودشان کسی بودند و ما هم برای خودمان کسی هستیم آنها برای خودشان حرفی دارند و رأیی دارند و ما هم حرف و رأیی داریم آنها را به رخ ما نکشید که مثلا ابو حنیفه چنین گفته شما دهانت را ببند، چرا؟ او صاحب اجتهاد بود و ما هم به قدر خودمان فکر می‌کنیم و صاحب اجتهادیم وعقلا و منطقا از نظراتمان دفاع می‌کنیم.

این یک تفاوت اساسی بین شیعان و اهل سنت است در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت. این درکی که شیعیان خصوصا الان در این شیعه غلو آمیزی که در ایران هست این درکی که از ولایت دارند واقعا نفی کننده خاتمیت است. در ایران ما یک شیعه غالی یعنی اهل غلو داریم همان که مرحوم شریعتی می‌گفت شیعه صفوی و یک تفکر اخباری که اسم اجتهاد برده می‌شود اما چیزی جز تقلید در حوزهای علمیه به چشم نمی خورد.

تفاوت دیگر مفهوم مهدویت است که دنباله همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند یکی از امامانشان همچنان زنده است و به نحوی در کارها حضور دارد. عوام اعتقاد دارند مجتهدین زیر عنایت آن امام غائب هستند و توسط او هدایت می‌شوند و از خطا نگه داری می‌شوند حتی اگر کسی به مسند مرجعیت رسید حتما نظر امام غائب با مرجعیت وی بوده است. الان در نزدیکی شهر قم روستایی است به نام جمکران که بر اساس یک خوابی که کسی دیده و امام زمان گفته که من در آنجا گاهی حضور دارم، مسجدی بنا شده است. این مسجد سال‌هاست که محل زیارت شیعیان است. پس از انقلاب توجه بی‌سابقه‌ای به آن مسجد شد تا حدی که خود قم تحت‌الشعاع این مسجد قرار گرفته است. چاهی در این مسجد هست که مردم نامه‌ها و عریضه‌های خودشان را برای آن‌که بدست امام زمان برسد در آن چاه می‌اندازند، اخیرا شنیدم این چاه پر شده است، این کار عوام شیعه است. البته وقتی می‌گویم عوام شیعه، علمای شیعه را هم جزو همین عوام می‌شمارم. زیرا اینها هم پیروی عوام می‌کنند و هم عوام این کارها را از ایشان یاد می‌گیرند. شما فکر نکنید هرکسی معمم است و روحانی است جزء خواص است نه اینطور نیست. اینها جزو عوام هستند منتها عوامی که گاهی امر بر خودش مشتبه می‌شود و گمان می‌کند عوام نیست و در جهل مرکب است. مرحوم مطهری می‌گفت، روحانیت ما عوامزده است، بنده معتقدم اینطور نیست، روحانیت ما عوامزده نیست، عوام است. عوامزده یک لغت محترمی است یعنی کسی که خودش عوام نیست ولی گرفتار عوام است در حالی که عوام گرفتار اینها هستند.

در هرحال نزد شیعه دوران طلائی تمدن اسلامی وقتی خواهد بود که آن امام غائب ظهور بکند و یک حکومت جهانی ایجاد بکند. البته همانطور که به یاد دارید یکی از شعارهای جمهوری اسلامی از ابتدا این بود که این نظام برپا شده است تا مقدمات ظهور آن امام غائب را برپا بکند و این پرچم را به صاحب اصلی او بسپارد. فقهای شیعه هر حکومتی فارغ از آنکه عادلانه باشد یا نباشد را غاصب می‌دانند.

دکتر سروش سپس برای تبیین بحث خود به یکی از آثار اقبال لاهوری اندیشمند مسلمان اشاره نمود و گفت: اقبال لاهوری کتابی دارد به نام «احیای فکر دینی در اسلام» فصل پنجم این کتاب در مورد نبوت است که پیامبر چه می‌کند و خلاصه حرفش این است که ختم نبوت به دلیل ظهور عقل استقرائی بشر است. تا قبل از ظهور عقل استقرائی پیامبران ظهورشان لازم بود. اما همین که مردم عاقل و بالغ شدند از حضور پیامبران بی‌نیاز شدند. ختم نبوت یعنی اینکه دیگر کسی حامل وحی از سوی خدا نیست و دیگر کسی اتوریته کلام پیامبر را ندارد. اقبال در شعر معروفش می‌گوید:
چراغ خویش برافروختم که دست کلیم
در این زمانه نهان اندر آستین کردند

اقبال می‌گوید که در زمانه ما چراغ کلیم در آستین مانده است و دیگر بیرون نمی آید و ما از چراغ کلیم الله نور نمی گیریم بلکه چراغ خودمان را باید روشن کنیم. اقبال در آن کتاب خودش می‌گوید: ختم نبوت یعنی آنکه ما رها هستیم از الهام آسمان، یعنی دیگر کسی نیست که بیاید و بگوید من از جانب خداوند با شما سخن می‌گویم فلذا روی حرف من حرف نزنید عقل نقاد و عقل استقرائی وقتی آمد در وحی بسته شد. در ادامه این بحث اقبال به مهدویت اشاره می‌کند که البته این بخش از کتاب اقبال به فارسی ترجمه نشده است. در همین بخش پایانی فصل پنجم اقبال به مهدویت اشاره می‌کند. اقبال در این بخش از کتاب خودش از ابن خلدون تقدیر می‌کند که وی تمامی روایات مربوط به امام غائب را نقل و سپس رد کرده است و می‌گوید چنین چیزی نداریم. اقبال ، ابن خلدون را تحسین می‌کند و می‌افزاید: اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتوریته پیامبر را داشته باشد ما از فوائد خاتمیت بی بهره می‌مانیم. زیرا فلسفه خاتمیت این است که با خاتمیت آدمیان به رهائی می‌رسند اما اگر شما بگوئید که یک پیامبر صفت دیگری در آخرالزمان خواهد آمد که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت آنگاه آن رهائی تحقق نخواهد یافت. فلذا این سؤال و پرابلم از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهائی و دموکراسی می‌توان جمع کرد؟

نزد شیعیان هر حکومتی حتی همین جمهوری اسلامی که خودش را حق می‌داند آب و جارو کننده آن حکومت جهانی است، مقدمه ای است برای آن ظهور نهائی و جنبه موقت دارد و بیش از آنکه رعایت مصلحت عامه را بکند زمینه ساز آن وعده نهائی است. خیلی شبیه آن چیزی که در اسرائیل می‌گذرد و از این جهت مشابهتهای زیادی دارد. اسرائیلی‌ها در واقع بنایشان را بر همین گذاشته اند که در آخرالزمان مسیح می‌آید و در آن موقع بیت المقدس باید آماده شده باشد برای آن دوران. و یهودی‌ها دارند زمینه سازی می‌کنند بازگشت مجدد مسیح را. حكومت‌ها دو نوع بیشتر نمی توانند باشد ، یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین می‌کنند یا حكومت‌هایی که نهایتا برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل می‌کنند و رسالت اصلی شان را آن می‌دانند.

چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه مهدویت و رقیق کردن خاتمیت یک تعارضی آشکار می‌شود. من سرنوشت آقای بازرگان را مصداق این تعارض باطنی می‌دانم. بازرگان که اولین نخست وزیر ج ا ا بود کاملا کسی بود که در غالبهای سکولار به حکومت و قدرت می‌اندیشید، یعنی قدرت غیر مقدس و حکومتی که آمده تا کار مردم را راه بیاندازد راه بسازد ، پل بسازد ، سد بسازد ، کارخانه بسازد و... ایشان در کانتکسی نخست وزیر شد که آنها کارشان و خودشان را مقدس می‌دانستند و خودشان را زمینه ساز یک موعود نهائی آخرالزمان می‌دانستند و شعارش این بود که «تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار». یک دیدی که به مصلحت عامه می‌اندیشید و یک دیدی که به زمینه‌‌سازی برای یک موعود تاریخی می‌اندیشد خیلی با هم تفاوت داشتند و جمع آن دو ناممکن است.

دکتر سروش در پایان سخنرانی خود نتیجه گرفت که تکیه بر عنصر قانون سالاری در تمدن اسلامی راه ما را به دموکراسی بسیار نزدیک خواهد کرد و آنچه که کم داریم مفهوم حق است که آن را هم از طریق جهاد فرهنگی باید وارد این بدنه عظیم تمدنی بکنیم.
سروش در ادامه به سؤالات حضار پاسخ گفت.

منبع: سايت دبش، به نقل از انجمن اسلامي دانشجويان در پاريس


........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home