آفتاب آمد دلیل آفتاب
پنجشنبه ٢ تير ١٣٨٤
سرانجام انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در ایران برگزار شد و نتیجه نهایی موکول به برگزاری دور دوم گردید.هاشمی رفسنجانی و احمدی نژاد در دور دوم با یکدیگر روبرو خواهند شد و اما فراز و نشیبهای این دور از انتخابات جای تامل و تعمق فراوان دارد.
آنگونه که جیم لوب مینویسد نومحافظهکاران آمریکا و در راس ایشان پرزیدنت بوش ساعاتی قبل از شروع انتخابات در پیامی که به یک حمله پیشگیرانه شبیه بود سعی کردند که انتخابات را از اعتبار و مقبولیت بیاندازند. اقدامی که به باور ناظرین عملا باعث مشارکت بیشتر مردم در انتخابات شد. تشابه این عمل با پیام اسامه بن لادن در روزهای قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که به نفع جرج بوش تمام شد جای تامل داشت. پیام جرج بوش که بعدا با ابراز نظر مشاور امنیتی او استفن هادلی و وزیر خارجه کاندالیزا رایس عمق بیشتری یافت در واقع پاسخی به نگرانی جنگطلبانی بود که به امید تغییر رژیم از تعامل احتمالی با رئیس جمهور جدید ایران، هرکه باشد، بیمناک بودند. این نگرانی از آنجا شدت گرفته بود که در ماههای اخیر مقامات وزارت خارجه طی تماسهایی از کنگره آمریکا خواسته بودند از مطرح کردن لایحه حمایت از دموکراسی در ایران تا برگذاری انتخابات در کشور خودداری کنند. مضافا شواهد موجود نشان میداد برخی از کاندیداهای ریاست جمهوری ایران علنا از این تعامل سخن گفته و از آن استقبال میکردند. واین احتمال، آن چیزی نبود که نومحافظهکاران اطراف کاخ سفید حاضر به آزمایش آن باشند. و اما این پیام قوه محرقه لازم را در اختیار رهبری و دولت ایران قرار داد تا از آن برای بسیج هواداران خود کمال استفاده را ببرند.
به هرحال انتخابات برگرار شد و بر اساس استانداردهای موجود به جرئت میتوان گفت که تحریم انتخابات به نتایج مورد نظر خود نرسید و نتوانست قانونیت رژیم را در انظار جهانی زیر سوال ببرد. شرکت ٦٣ درصد حائزین شرایط در انتخابات بحث برای به زیر سوال کشیدن رژیم از طریق رای مجازی عدم اعتماد را بست. حتی بدون احتساب یک میلیون رای سفید نزدیک به ٦١ درصد از حائزین شرایط در انتخابات شرکت فعال داشتهاند. این رقم بطور مثال معادل بیشترین مشارکتی است که در سالهای اخیر در ایالات متحده مشاهده شده است. برخی با این نتیجه گیری مخالف بوده و فشار و تهدید عوامل رژیم و تقلب در جریان رای گیری را در افزایش تعداد آرا سهیم میدانند. اگر چنین فرضی صادق است ، که بنده هم قصد رد آن را ندارم، دیگر توصیههای مکرر برای تحریم انتخابات چه معنایی دارد؟ و اما آنچه مرا به نوشتن این چند خط کوتاه وا میدارد نگاه به دور دوم است و دو کاندیدای باقی مانده.
اجازه بدهید که درآغاز اشارهای داشته باشم به سخن دوست فرزانهام دکتر علمداری که در مقاله اخیر خود با توجه به رقابت احزاب در غرب و ازجمله آمریکا با فرض یکهمانی احزاب دموکرات و جمهوریخواه نتیجه گرفته است که شرکت در انتخابات به بهانه انتخاب بد بجای بدتر بیفایده است. اگر این ادعا درست باشد به طبع اولا میتوان فرض کرد که انتخاب هاشمی و یا احمدی نژاد حاصل یکسانی خواهد داشت. برخورد مشابهی را در سال دوهزار میلادی برخی از لیبرالها و چپهای آمریکایی با دموکراتها داشتند. صاحب این قلم از جمله کسانی بود که با چنین فرضی به رالف نادر رای داد و به درست یا غلط هنوز هم خود را به خاطر جنایات جرج بوش شماتت میکند، گرچه دلیلی هم ندارد که دموکراتها در رابطه با یازدهم سپتامبر دیگرگونه عمل میکردند. و اما تفاوتهای عمدهای در سیاستهای داخلی، محیط زیستی و اقتصادی دموکراتها و جمهوریخواهان وجود دارد که این ادعای دکتر علمداری را به زیر سوال میبرد مگر آنکه با شناسههای صرفا مارکسیستی به آن بنگریم. با این اعتقاد که هریک از این کاندیدها بی شک خاصههای ویژه خود را وارد معادله خواهند کرد نگاهی به تفاوتهای این دو کاندید بیندازیم.
ظاهرا آقای احمدی نژاد یک بسیجی با زندگانی ساده است، فرزند آهنگر متوسطی است که در تبلیغات انتخاباتیاش نیز خانه خود را نشان میدهد که حتی یک صندلی ندارد و خود را با کاندیداهای با قصرهای استخردار مقایسه میکند. او شاید نه رسما بلکه در عمل نماینده میلیونها زحمتکشی است که هر روز زیر فشار اقتصادی ناشی از تفاوت طبقاتی دهشتناک سیستم به فنا میروند. درآنسوی صحنه هم هاشمی است که به نظر بسیاری ثروتمندترین مرد امروز ایران است با انواع و اقسام سوابق فساد مالی و سیاسی. خوب اگر این سناریو در کشور دیگری مثلا ونزوئلا اتفاق افتاده بود ما طرف ثروتمندترین فرد کشور را میگرفتیم و یا از مرد متوسط و خاکی حمایت میکردیم؟
احمدی نژاد ازسوی دیگر نماینده یک گروه اجتماعی است که خود را فرزند انقلاب میداند و اما احساس میکند هم چون فرزندی ناتنی از ارث و میراث محروم شده است. یک بار هم که خواسته سری بلند کند و توپ و تشری به رئیس جمهور تدارکاتچی بزند (نامه معروف سران سپاه) با تهمت تدارک کودتا روبرو شده است. حالا هم که از راه سیاسی وارد شده (آبادگران) و شهرداری و مجلس را هم گرفته، به ناگاه داد و فغان شرقی و غربی برآسمان رفته است که "خفه بمیرید!" شما را چه به سیاست؟ اینجا سرای بزرگان و فرهیختگان است و نه جای دونپایهگانی چون شما.
البته صورت مسئله به این سادگی هم نیست. احمدی نژاد در عین حال که دغدغه مستضعفان را دارد یک لمپن تمام عیار است. لمپنیسم او هم مشابه لمپن- لیبرالهایی است ، حتی با درجه دکتری ، که ما با ایشان در اپوزیسیون کار میکنیم و افاضاتشان را روزانه میبینیم و میخوانیم. او معتقد است که آسانسور زنان و مردان باید جدا باشد. خوب آیا کسی تا بحال از جناب دکتر بنیصدر توضیحی درباره قضیه اشعه وسوسهگر موی زنان شنیده است که به این بنده خدا سخت میگیریم؟ تازه احمدی نژاد که در فرانسه دکترا نگرفته و درپاریس هم زندگی نمیکند.
خوب کجای این حضور در صحنه تازگی دارد؟ مگر در تمام ربع قرن گذشته مساجد و بسیج برزندگی مردم کنترل نداشتهاند؟ مگر هیچ کاسبی بدون نظارت ایشان آب خورده است؟ مگر جای زنان و مردان در اتوبوسها جدا نبوده؟ مگر زنان از ورود به استادیومهای ورزشی منع نبودهاند؟ رئیس جمهور در تبعید و سردار سازندگی و امیر اصلاحات چند وزیر زن داشتهاند؟ پس این همه سروصدا از چیست؟ به یادآوریم که طالبانی نشدن جمهوری اسلامی نه به خاطر عطوفت آقایان رئیس جمهور از بنی صدر گرفته تا خاتمی بوده است بلکه اصولا نقش و حضور زنان در صحنه تولید این اجازه را به آقایان نداده است.
و اما در سر دیگر این چوب دوسر طلا آقای هاشمی است که پسر و دخترانش از نفوذ حضرت ابوی در داخل ممالک محصوره و در دیار فرنگ کیسههای پر بهم زدهاند. شاید هم برخی ازاتهاماتی که دور سر این خانواده میگردد شایعه باشد و توطئهی بدخواهان سردار سازندگی ولی ماجرای معامله نفتی بلژیک که شایعه نیست. هاشمی در بهترین تعریف یک پاترون با برنامه اقتصادی نئولیبرالی و سیاست نومحافظهکارانه است. اوست که ١٦ سال قبل آرای امیدواران به تغییرات اصلاحی را به همسایی با محافظهکاران فروخت. وهم اوست که در تمام قتلهای دگراندیشان چه در داخل و چه درخارج کشور ناماش شاید نه لزوما بعنوان آمر و طراح بلکه حداقل به عنوان آگاه و مصوب آمده است.
اگر آقای احمدی نژاد در یکی از همان نمایشهای سیمای اسلامی پرده از قتل دکتر سامی بر میداشت و نقش خودرا در ترورهای خارج کشور توضیح داده و آمریت رقیبش هاشمی در آن عملیات با امت شهید داده باز میگفت، کمی هم لحن پیامش را تغییر میداد و ساخت حسینیه در فرهنگسراها را به صاحبانش وامیگذاشت، و لنز دوربینش را روی همان عدالت اجتماعی تنظیم میکرد آن وقت بنده هم با طیب خاطر حمایت خودرا با تمام هزینههایی که داشت از ایشان اعلام میکردم. اما افسوس که چاقو دستهاش را نمیبرد حتی اگر رقیب انتخاباتی هم باشند.
بیایید به اکبر گنجی نگاه کنیم و به پاس حرمت او و به یاد شهدای قلم وآزادی: مختاری، پوینده، فروهرها و صدها قربانی دیگر رژیم تحت نظارت هاشمی در دو دهه گذشته از این بازی تلخ دوری گزینیم. به باور من به هرکجای این بازی که بنگریم بوی عفونت میدهد و بنابراین اگر کوچکترین دغدغهای از تاریخ و قضاوت آن داشته باشیم بهتر که این بار خودمان را از شرم فردا برهانیم. تمام تلاشمان را معطوف روزهای بعد از انتخابات و بسیج حول خواست تغییرات ساختاری کنیم و مطمئن باشید که در بدترین حالت این ریزش که از ردههای بالای رژیم آغازشده تیغ خودرا ازمیان بسیجیان هم خواهد گذراند. به آقای کروبی نظر کنید ، آفتاب آمد دلیل آفتاب....
□ نوشته شده در ساعت
8:55 AM
توسط qAsedak