قاصدک qAsedak


Sunday, August 07, 2005



دو روزی است که برای همبستگی با آقای اکبر گنجی در اعتصاب غذا هستم. من مبتلا به مرض قندم که توانم را برای ادامه اعتصاب محدود می کند. اما دلم می خواهد کاری بکنم و جز همراه شدن با اکبر و فرود چه می توانم کرد. چندین دوست و همیار از جمله دخترم در این روزه همراه من هستند. برادر و رفیق راه همیشگی علی پلاکارد " آزاد باد زندانی سیاسی" را باز هم آورد، همان که در دهه هفتاد برای تظاهرات زمان شاه ساخته بود و سی و پنج سال بعد همچنان به کار می آمد. شب اول را در مقابل کتابخانه دانشگاه گذراندیم که به باورمان سمبل قداست کتاب و قلم است و تبلور آزادی بیان. چند شعر خواندیم و از گنجی یاد کردیم. تعداد کمی از هم وطنان به ما پیوستند گرچه تعدادی در خور آنچه گنجی انجام می دهد نبود. چه کنیم که همچون ایران در غربت هم همه سر به دنبال نان شبند







روز دوم را در جشنواره ایرانیان شهر پرتلند مستقر بودیم. جماعت کثیری به دیدار غرفه گنجی آمدند استقبال دلگرم کننده بود. دویست نفری کارت های درخواست آزادی گنجی را امضا کردند تا به دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل فرستاده شود. به سوالات جوانان و نوجوانانی پاسخ دادیم که با دیدن عکس های گنجی در روزهای اعتصاب از خودشان و سپس از ما می پرسیدند چرا او اعتصاب کرده است؟ مگر او چه کرده است که زندانی است؟ و پاسخ های ما برای کسانی که در دنیای آزادتری رشد کرده اند نه قانع کننده بود و نه دلپذیر. از مجریان جشنواره هم گله ای ندارم که با وجود چندبار درخواست از بردن نامی از گنجی پرهیز کردند. چرا که بالاخره حباب شادمانی هزاران تماشاگر را نمی توان به تلنگر یادی از گنجی خراب کرد.


امروز این یادداشت را از محل تحصن در مقابل کتابخانه می نویسم. صدای خانم شفیعی (گنجی) را پخش کردیم و از نا امیدی او برای حل این بحران آنگونه که خود اکبر می خواست و از درخواست او برای پایان اعتصاب غذا باخبر شدیم. از پاسخ خانم عبادی که گفت شرایط بحرانی به حل مساله کمک نمی کند، دانستیم که این قصه را بزودی نقطه پایانی نیست. نامه هشتم فرود سیاوش پور را خواندیم و با او و اکبر بیش از پیش نزدیک شدیم.
امروز آخرین روز اعتصاب غذای ما خواهد بود. دقیقا سه و نیم ساعت دیگر باز زندگی روند خود را باز خواهد یافت و لقمه نانی یا کاسه آشی را به دهان واریز خواهیم کرد. اما می دانم که زندگی گنجی به حال عادی بر نخواهد گشت، می دانم که حتی اگر او اعتصاب را بشکند (علیرغم باور من) و سلامت خویش بازیابد اثار این دوران از ذهن فرزندانش رضوانه و کيميا محو نخواهد شد. می دانم که اسم گنجی برای همیشه در خاطر دختر من زنده خواهد ماند و آن نوجوان که دیروز از او می پرسید هرگز فراموش نخواهد کرد که روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور مردی جان بر سر پیمان خویش گذاشته بود.




........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home