قاصدک qAsedak |
Monday, June 02, 2003
طرح امپراطوری آمريکا برای ايران و نقش ما
........................................................................................• در حاليکه بسياری از متفکرين و حتی يکی دو سناتور آمريکايی از عملکرد دولت مردان خويش با عنوان امپراطوری نوين نام میبرند و همهی شواهد حکايت از منافع سرمايههای فرامليتی در اين عمليات دارد سادهنگری است که ما رویمان را برگردانيم و بگوئيم انشاالله گربه است! گودرز اقتداری سهشنبه ١٣ خرداد ١٣٨٢ به دنبال شروع عمليات جنگی در عراق و سقوط سريع رژيم در آن کشور برخی از هموطنان ما نيز فرصت را غنيمت شمرده و به ملتزمين رکاب محافظهکاران نوين (نئوکان) پيوسته و خواستار تغيير قهرآميز رژيم در ايران شدهاند. اين ترکيب جديد که مرزهای مرسوم سياسی آمريکا را نيز به هم ريخته ، باعث شده است که به طور مثال ليبرالترين نمايندگان دموکرات که تحت نفوذ لابی اسرائيل هستند با محافظهکارترين نمايندگان جمهوری خواه همسو گشته و بيانيه معروف به براون بک برای دموکراسی در ايران از طريق تغيير رژيم را امضاء کنند. در طول هفته گذشته روزنامه واشنگتن پست خبرداد که به دنبال گزارشهای اطلاعاتی مبنی بر نقش عوامل القاعده مقيم ايران در بمب گذاریهای عربستان و فشارهای وزارت دفاع، آمريکا تمام تماسهای خود را با ايران قطع و بزودی گفتگوهايی را برای شروع مراحل جدی تغيير رژيم اسلامی آغاز خواهد کرد. بعدتر اما کالين پاول از تغييری در سياست نسبت به ايران اظهار بی اطلاعی کرد. ديروز هم جرج بوش طرح حمله نظامی به ايران و سوريه را توهمهای ذهنی خواند. عليرغم اين اظهارات متناقض از سوی دوبخش بازها و کبوترهای دولت آمريکا میتوان مطمئن بود که تلاش برای نهايی کردن طرح تغيير رژيم که از حمايت وزارت دفاع و بخشی از نمايندگان مجلسين برخوردار است ادامه دارد. باتوجه به سابقهی جنگ عراق اينکه گزارشهای اطلاعاتی درباره همکاری ايران با القاعده تا چه اندازه واقعيت دارند جای بحث دارد اما واقعيت آن است که در اين دوران تک محوری ايالت متحده هيچ چيز نياز به دليل و برهان ندارد. بواقع اگر کسی متوجه اين خطر نيست بايد که مشغول به کار ديگری بوده باشد. و اما نکته مورد بحث در اين نوشته بررسی آن است که عکس العمل ايرانيان به اين طرحها چگونه خواهد بود. رقم پنجاه ميليون دلاری کمک برای توسعه دموکراسی در ايران که از تامين هزينههای راديو فردا و کمک به تلويزيونهای لوس آنجلسی تا کمک به تشکلهای خارج کشور را شامل میشود از هم اکنون دهان برخی را آب انداخته است. از منشورها و بيانيههای مختلف که اين روزها منتشر شده که بگذريم حرکتهای مشخصی از سوی مشروطه خواهان شروع شده که عمدتا با هماهنگی با عوامل اسرائيلی و لابی يهوديان آمريکا صورت میگيرد. ديدار مکرر آقای رضا پهلوی با مديران کنگره يهوديان آمريكا و گروه کارسياسی ايرانيان کليمی لوس آنجلس و شايعه ديدار ايشان با آريل شارون، شائول مفاذ و نتان ياهو و حضور هوادار سياسی- مطبوعاتی ايشان آقای سهراب (راب) سبهانی در موسسه آمريکايی انترپرايز که يکی از فعالترين مراکز تحقيقاتی نئوکانها و طرفداران اسرائيل در جريانات اخير است نشان میدهد که طرفهای معامله مشخصا با هم کنار آمدهاند. آقايان مايکل لدين و سبهانی به اتفاق شخصيتهايی چون فرانک گافنی، جوشوا موراوچيک، سناتور پل سايمون و رئيس سابق سيا جيمز وولسی مرکزی بنام اتحاد برای دموکراسی درايران تشکيل دادهاند که میتوان فرض نمود که به عنوان توزيع کننده منطقی اين کمکهای مالی عمل خواهد کرد. در نوشتههايی که در ماه گذشته در همين تارنمای ايران امروز منتشر شده به کرات از مسئله پراگماتيسم در دوران پسا مدرن سخن گفته شده است. معنی تحت اللفظی اين کلمه آن است که برای تامين و توسعه دموکراسی در ايران میتوان از حمايت و کمک مالی و حتی نظامی آمريکا هم استفاده کرد. خوب انصافا اگر استفاده از کمکهای رژيم صدام حسين برای مجاهدين و برخی نظامیگران سلطنتطلب و يا کمکهای کشورهای سوسياليستی برای احزاب برادر قابل قبول بوده چرا اکنون که فقط يک قدرت خارجی باقی مانده نتوان از او استفاده برد؟ سوال آن است که از چه نوع کمکها میتوان استفاده کرد و از کدام نه. بطور مثال مگر در وابستگی راديو فردا به سياست دولتی آمريکا شکی وجود دارد؟ راديو فردا مشخصا يکی از دريافت کنندگان کمک پنجاه ميليون دلاری پروژه تغيير رژيم سناتور براون بک است. پس چگونه است که استفاده از آن پذيرفته است و از اصلاح طلبان داخل کشور تا مبارزان خارج کشور و حتی مسئولين رژيم از اين رسانه استفاده میکنند. دوستانی که از اِيران میآيند نيز روايت میکنند که برخی از آينده اصلاحات دل بريده و در انتظار ورود آمريکائيان لحظه میشمرند. همه تقريبا باور کردهاند که رسيدن به مردم سالاری از خودمان بر نمیآيد و بايد از کارگاه آمريکا گذشت. براستی برای چون منی که مدتی دور از وطن بودهام سخت است که اين پديده رفتاری را به قضاوت بنشينم و برخويش مجاز نمیدانم که در ساحل نشسته برای غريق تکليف تعيين کنم اما با آنان که چون من خارج از گود نشستهاند که بايد بتوان چالشی را سرگشود و سخنم بيشتر با آنان است. امروز گويی کسی در حق آمريکا در مداخله در امور ايران شک نمیکند و اگر هم سوالی بکنی تورا به چپ سنتی بودن متهم میکنند. برخی صفت ضدامپرياليست بودن را مانند فحش به کار میبرند همانگونه که رسانههای محافظهکار در آمريکا از صفت ليبرال استفاده میکنند. اين نوع برخورد را از جانب راستها میتوان پذيرفت اما بر چپهای ما چه رفته است؟ به گمانم همانگونه که چپ سنتی ما در استالين ذوب شده بود چپ مدرن ما هم در ديوار برلين منجمد شده است. دوستان ما جنبش وسيع و جهانی ضد جهانگيری اقتصاد و مبارزات زيست محيطی و جنبش صلح و عدالت خواهی را نديدهاند و يا عمدا انکار میکنند. آنانکه کلمهای از پسا مدرنيته خواندهاند از آن برای توجيه اشغال نظامی کشور مستقلی (گيرم که زورمدار) استفاده میکنند بی آنکه از خود بپرسند چگونه است که تمام تئورسينها و فلاسفهی پست مدرن جهان امروز با جنگ و سياست زورمداران آمريکايی مخالف بودند. به نظر میرسد که بخش بزرگی از روشنفکران و اهل قلم ما از سر نا اميدی و خستگی ساليان مبارزهی کم ثمر اکنون چوب حراج برسر هر ارزش زده و برای معامله به هر قيمت آمادهاند. شايد يک اشکال قضيه آن است که بسياری از سخنوران جنبش بويژه آنانکه در اروپا زندگی میکنند اطلاع چندانی از پولتيک داخلی آمريکا ندارند و توازن قوا را در داخل سيستم نمیشناسند و به همين روی بسياری از کنشهای سيستم را بسيار ماندگارتر از آنچه هست میبينند. اولا اجازه بدهيد خدمتتان عرض کنم که سيصد برگ رای در سال ٢٠٠٠ جهان را به چنين غرقابی رسانده و هيچ دليل ندارد که چرخها دو سال ديگر هم برهمين پايه بگردد چرا که همه میدانند که طرحی که اکنون در حال اجرا است حداقل دهسال است که تهيه شده اما در دوران کلينتون هيچ توجهی را جلب نکرد و همين امروز هم درداخل سيستم حکومتی ايالات متحده مخالفين بسيار دارد. تغييرات موضعی مکرر مسئولين بالای دولت آمريکا در رابطه با ايران و سوريه در ماه گذشته حکايت از سيال بودن اين تصميمگيریها دارد و نشان دهنده آنکه هنوز فرصتهای فراوانی برای تاثير گذاری درروند وقايع وجوددارد و به همين دليل بخش پايانی اين نوشته به پيشنهاداتی دراين باره میپردازند. برای دوستان ديگر بويژه پراگماتيستهای پسامدرن که واقعا و از ته دل به اين جريان اميد بستهاند و معتقدند که سرمايهداری خردمندی بر اوضاع مسلط است هيچ تجربهای نزديکتر و واقعیتر از آنچه در افغانستان و عراق میگذرد نمیتوان يافت. در افغانستان آقای کرزای را با تمام وجاهتی که يافته شهردار کابل نام نهادهاند. ناامنی بدتر از دوران طالبان است و آمريکائيان که از توجيه اقتصادی پروژه شاه لوله نفتی خويش دل بريدهاند کارهای عمرانی را هم به امان خدا وا گذاشتهاند. در عراق هم گزارشات اطلاعاتی که صدالبته ساخته و پرداخته گروههای منفعتگرای خاص بود درست از آب در نيامد و امروز شکی برکسی نمانده نه از سلاحهای کشتار جمعی خبری است و نه از تروريسم بلکه آمريکائيان آمدهاند که بمانند که نفت استخراج کنند، که نفت بفروشند و ديپلماتهای فلسطينی را دستگير کنند و سفارتخانهشان را بازرسی کنند. همه قسمهای حضرت عباسی آقايان بوش و پاول را به يک شاخ خروس آقای رامسفلد وشرکا نمیتوان باور کرد. امروزه هيچ سخنی از انتقال قدرت به مردم عراق نيست و البته با ادعای هميشگی که مردم عراق آمادگی برای اداره امور خويش را ندارند سازمان ملل را نيز قانع کردهاند که بر قيموميت متحدين بر عراق صحه بگذارد. نيروهای اشغالگر حالا مجازند که به استخراج و صدور نفت عراق به پردازند. در حاليکه بسياری از متفکرين و حتی يکی دو سناتور آمريکايی از عملکرد دولت مردان خويش با عنوان امپراطوری نوين نام میبرند و همهی شواهد حکايت از منافع سرمايههای فرامليتی در اين عمليات دارد سادهنگری است که ما رویمان را برگردانيم و بگوئيم انشاالله گربه است! بدنيست که يک لحظه به ايران خودمان فکر کنيم و همين سناريو را برای کشورمان بازنويسيم؛ آيا شرمآور نخواهدبود که پنجاه و دوسال پس از آنکه ايران اولين جنبش ملی کردن نفت را در خاورميانه به ثمر رساند حال برای اکتشاف و صدور نفت دست به دامن کمپانیهای هاليبرتن و بکتل بشود؟ و مگر نه آنست که همين دوستان روزی چندبار از استقلال دوهزار و پانصدساله ايران سخن میگويند حال چگونه میتوانند برای کرسی ايران در سازمان ملل قيموميت ديگران را توصيه کنند. عليرغم اختلاف بر سر شيوه و يا زمان شروع عمليات سرنگونی میتوان فرض کرد که عمده نيروهای درون حاکميت آمريکا بالاخره دراين مورد توافق خواهند کرد. دراين صورت چه بايد کرد؟ برای برخورد با اين بحران نگارنده چند پيشنهاد مشخص را به بحث میگذارد. همانگونه که گفته شد اين قلم با وجود اعتقاد به اهميت بی بديل گذار وقايع داخل کشور از اظهارنظر در مورد کنش و واکنشهای داخلی پرهيز کرده و بحث آن را به دوستانی وا میگذارد که مدتهاست دراين تارنما و جاهای ديگر در آن مورد مینويسند و فقط اميدوار است که رژيم به تشديد بحران نپرداخته و تشنج زدايی پيشه کند. واما از سوی ديگر اعتقاد دارم که جامعه ايرانيان مقيم آمريکا بيش از هر کشور ديگر میتوانند و بايد که نقش شايسته خودرا در اين شرايط به عهده گيرند. گرچه برخورد نيروهای دموکرات خارج از کشور نبايد توهم حمايت از رژيم ولايت را برانگيزد اما میتوان به طور مشخص با رفتار و سياستهای امپرياليستهای نوين برخورد کرد و دراين مبارزه از حمايت نيروهای مترقی غرب نيز برخوردار شد. همانگونه که میدانيم پروسه انتخابات رئيس جمهوری از مهمترين وقايع سياسی در ايالات متحده است و گاها سياست خارجی را تحت تاثير قرار میدهد. به ياد داشته باشيم که به طور قطع کوبائيان مقيم فلوريدا در انتخابات دوره قبل بيش از هرکس ديگر نقش بازی کردند. و چنين شرايطی اکنون برای ايرانيان مقيم کاليفرنيا فراهم است. جمهوری خواهان و محافظه کاران به دقت براين مسئله واقف بوده و از هم اکنون مشغول سرمايه گذاری درآن هستند. جلسات متعدد مايکل لدين و شرکاء که بواسطه لابیهای ضدرژيم اسلامی صورت میگيرد همه ازاين توجه حکايت دارد. آمار مشخصی از تعداد کل ايرانيان مقيم کاليفرنيا و گرايشات سياسی آنان موجود نيست. اما پر واضح است که اکثر رسانههای ايرانی جنوب کاليفرنيا تمايلات سلطنتطلبی خويش را پنهان نمیکنند. حال اگر اين رفتار نشانهای از تمايلات اکثريت جمعيت هم باشد میتوان فرض کرد که دولت جرج بوش از هرکاری برای آنکه ايشان را در کمپ خود نگاه دارد دريغ نخواهد کرد چرا که اگر جمهوری خواهان بتوانند کاليفرنيا را هم چون فلوريدا و تکزاس در کيسه خود داشته باشند برای سالها کاخ سفيد را نيز در کنترل خواهند داشت. بنابراين جای تعجب نيست که جناح سلطنتطلب بيش از ديگران امکان دسترسی به مقامات دولت آمريکا يافتهاند چراکه ديگر بينشهای سياسی هيچگاه سعی نکردهاند که حضور خويش را علنا به رخ بکشند. براين باورم که از ميان معارضين رژيم اسلامی در گذشته فقط مجاهدين خلق و سلطنتطلبها به تبليغ و کار برروی سيستم سياسی آمريکا پرداختهاند. دو تشکل ديگر بنامهای شورای آمريکائيان ايرانی تبار (www.american-iranian.org) و شورای ملی آمريکائيان ايرانی تبار (www.niacouncil.org) هم به لابی سيستميک در اين زمينه میپردازند. هردو اين شوراها ظاهرا غيرحزبی هستند. گروههای ديگری هم هستند که به کارهايی در رابطه با مسائل ايرانيان مقيم میپردازند. هزاران تشکل فرهنگی و اجتماعی نيز وجود دارد که در سطوح محلی کار میکنند. اما جای يک نيروی سياسی که نمايندگی دموکراتهای طالب جمهوری درايران را داشته باشد خالی است. اين نيرو بايد که مستقل از سيستم حزبی ايالات متحده بوده و بتواند با هر دو حزب اکثريت و سبزها مذاکره کند. بسياری نيروهای ليبرال دموکرات و مترقی و چپ نيز هستند که ايرانيان میتوانند و بايد در اين دوران بحرانی با ايشان به عنوان متحد خويش ائتلاف کنند. نگارنده اين سطور در جريان مبارزات ضد جنگ عراق با نزديک به نود گروه قومی، اجتماعی، مذهبی، صنفی و سياسی در ائتلاف برای صلح و عدالت کار کرده است. مطمئنا در تمام شهرهای ديگر نيز به درجات مختلف چنين امکانی موجود است. بطور خلاصه ما بايد در دو سطح کار کنيم در پايين با کثير مردم و تشکلهای مترقی و دربالا با احزاب و نمايندگان سياسی. آنان که تاريخچه کنفدراسيون دانشجويی را بررسی کرده باشند میدانند که اگر يک مورد ازآن تجربه مثبت بوده و ارزش بکارگيری مجدد داشته باشد همانا کار تبليغی و سياسی بر جامعه ميزبان بوده است. ائتلافاتی که کنفدراسيون با نيروهای مترقی انجام داد و پوششهای مطبوعاتی که به واسطهی اين ارتباطات ميسر گرديد باعث شد که مبارزه مردم ايران از چنان حمايت وسيعی در جهان برخوردار گردد. گرچه شک نيست که اين بار هم نقش اصلی در روند تغييرات درداخل بازی خواهد شد اما براين باورم که در جهت گيری نيروهای خارج از سيستم، نقش ايرانيان خارج از کشور هم بی تاثير نخواهد بود. در جمع بندی پيشنهاداتم را برای ايرانيان خارج کشور بويژه آمريکا چنين خلاصه میکنم: • در شهرهای مختلف کميتههای محلی تشکيل داده و درآن برای اهداف زير تلاش کنيد: o کميتههای سخنرانی بوجود آورده و خدمات اطلاع رسانی و آموزشی خود را به مدارس، کليساها، مراکز دانشگاهی و انجمنهای اجتماعی عرضه کنيد. o کميته کارسياسی به وجود آورده و با مقامات محلی نمايندگان مجلس و سنا و رسانههای گروهی تماس بگيريد. سعی کنيد با ايشان ديدار داشته باشيد و حداقل با کارکنان محلیشان هر از چندگاه ملاقات کنيد. نظرات خودرا کتبا برايشان بفرستيد و صرف نظر از احساس باطنیتان مودبانه به ايشان گوشزد کنيد که به عنوان يک آمريکايی ايرانیتبار نگران شرايط بحرانی هستيد. o با رسانههای محلی مکاتبه کنيد و نظرات خودرا برای ستون نامهها بفرستيد. موثرتر البته آن است که سعی کنيد نظرات خودرا در ستون عقايد منتشر کنيد. معمولا کسانی که از اعتبار دانشگاهی و تخصصی برخوردارند شانس بيشتری برای دسترسی به اين ستونها دارند. البته ايشان میتوانند همزمان نوشته خودرا به روزنامههای شهرهای ديگر نيز بفرستند. o با رسانههای غير تجاری، آلترناتيو و محلی همکاری کنيد. مطالب تحليلی و اعلاميههای خودرا در تارنماهای آنان منتشر کنيد. معمولا افراد مترقی که گوش شنوا برای حرفهای ما دارند و از حمايت ما در دوران سخت و بحرانی دريغ نخواهند کرد از اين اطلاعات برخوردار خواهند شد. يکی از اين سايتها www.indymedia.org است که در بسياری شهرهای جهان تارنمای محلی برای انتقال خبر دارد و به آسانی قابل استفاده است. o فرزندان خويش و جوانان نسل دوم را دراين حرکتها شريک کنيد، آنان را تشويق کنيد تا اين فعاليتها را به محيط آموزشیشان در مدرسه و دانشگاه ببرند و از ايشان برای شيوههای برخورد نظر بخواهيد. از پيشنهادات و علاقه شان دراين مورد تعجب خواهيد کرد. o با گروههای مترقی سياسی، اجتماعی، کارگری و اقليتهای قومی ديگر تماس بگيريد و از تجربيات آنها استفاده کنيد. برای دسترسی و شناسايی اين تشکلها با نمايندگان ACLU, National Lawyers Guild, www.notinourname.net , www.moveon.org تماس بگيريد. ضمن گفتگو با اين گروهها بخواهيد تا به شما در ترتيب دادن جلسات سخنرانی، کلاسهای آموزشی و نمايشگاهها به شما کمک کنند. تجربه شخصی من آنست که همواره با گشاده رويی باورنکردنی روبرو خواهيد شد. • هدف از تشکيل هستههای بالا آن است که واقعيات جامعه ايرانی، مبارزات سياسی و خواستهای مردم ايران به جامعه ميزبان معرفی شود. خوشبختانه با وجود اينترنت دسترسی به منابع اطلاعاتی ميسر است. و با اندک تلاش میتوان ثمرات شايان توجهی به دست آورد. • گرچه اين فعاليتها خودجوش و در سطح شهرها صورت میگيرند اما با کمک اينترنت میتوان شبکههايی برای همکاری بين هستههای محلی و مبادله اطلاعات و امکانات بوجود آورد. اجازه دهيد اين نوشته را با اين اميد وآرزو به پايان ببرم که اتحاد بزرگی از مردم مان به دست خويش سرنوشت اين ملک را قلم زند. لزومی به تکرار نيست که به اعتقاد من اين اتحاد ملی تنها و تنها با مشارکت جمهوری خواهان دموکرات داخل کشور است که ميتواند از خاکريزهای ارتجاع عبور کرده و شاهد آزادی را در آغوش گيرد و نه به اتکای ارتشهای بيگانه. اما نقش ايرانيان برون مرزی نيز غير قابل انکار است و هر تلاش کوچک در هر گوشه جهان میتواند تائيدی بر ثمربخشی اين تلاش باشد. □ نوشته شده در ساعت 10:25 PM توسط qAsedak
Comments:
Post a Comment
|
قاصدک هان چه خبر آوردی؟
My radio show: VOME
Previous Posts
Archives
|