قاصدک qAsedak


Sunday, October 23, 2005

در میان هفت وادی عشق با داریوش دولتشاهی

گودرز اقتداری
ویژه ایران ما


در سالهای میانی دهه چهل شاید هشت یا نه ساله بودم که شبی میهمانی بزرگی در خانه مان برپا شد و برای نخستین بار صدای تار حرفه ای را شنیدم. پدرم در شهری دور افتاده رئیس بانک ملی بود. گاه گداری در دوره های روسا تار سلیمان خان شهردار را که تنها نوازنده شهر بود می شنیدیم که آنهم به ندرت اتفاق می افتاد. پدرم به تازگی ضبط صوت فیلیپسی خریده بود و از قدرت ضبط خود بسیار مفتخر و مشعوف بود. او در آن روزها در بین دوستانش معروفیت دیگری هم داشت که "آقای رئیس بانک برای هر چیزی فورا یک پوشش هم می سازد"، و صد البته ضبط صوت فیلیپس هم از این قائده مستثنا نبود و بزودی با یک پوشش ساتین آبی سلطنتی در گوشه میهمان خانه پنج دری جای خود را پیدا کرد.

در آن شب تابستان از طرفهای عصر چندین مرغ و جوجه را سر بریدند و دیگ های پلو را بر اجاق گذاشتند. میهمان آن شب نوازنده شهیر رادیو ملی ایران استاد لطف الله مجد بود. هنوز غروب نرسیده میهمان های همیشگی، آقایان روسا و همسرانشان، یکی پس از دیگری از راه رسیدند و به انتظار استاد نشستند. پاسی از شب نگذشته سرانجام استاد که از بستگان فرماندار بود هم به جمع پیوست و بزودی صدای نوش نوش بلند شد. بعداز شام وآنگاه که سرها گرم شد درخواست ها سرازیر شد که استاد هم افتخار بدهند و حاضرین را به سرپنجه شیرین شان مفتخر کنند. پدر هم اصرار داشت که اجازه داده شود این اجرا را ضبط نماید و استاد مجد هم رضایت داد مشروط بر آنکه او میکرفن را نبیند. این شرط به من که در پشت درب نشسته بودم اجازه ورود داد تا نگاهدار میکرفن باشم.

همه دور اتاق برروی پتو های ملافه شده ای نشسته و به دیوار های تازه رنگ شده تکیه داده بودند. چراغ ها خاموش شد و لطف الله خان پیش درآمد را آغاز کرد. چند دقیقه ای نگذشته استاد ناخودآگاه با ضربه های پایش شروع به حرکت کرد و میهمانان یکی یکی از سرراهش کنار رفته و در سکوت پشت سرش جای گرفتند. پایان فرود فرارسید و چراغ روشن شد. بر همه معلوم گشت که در جریان نواختن، استاد مضرابش را از دست داده و چنان در حال خویش بوده که با ناخن انگشتش ادامه داده بود که درآن لحظه خون چکان بود و قطرات سرخ رنگ آن بر ملحفه سفید نشسته.

آن نوار به عشق بقیه عمر پدرم بدل گشت ، چنانکه حتی در شب چهلم پدر هم به یادبود آنرا پخش کردیم. آن اجرا بسیار حزن انگیز و با احساس بود گویی استاد همه درد انگشت بریده را در موسیقی خویش نشانده باشد. من آن نوار را پیش از آنکه به تبعید خود خواسته بیایم بارها شنیده و اما با تمام زندگی و خاطرات در ایران به جای گذاشتم. دلم اما هم چنان برای شنیدن زخمه تار استاد تنگ می شد.

این دل تنگی را دوسه هفته قبل با شرکت در کنسرت دکتر داریوش دولتشاهی در شهر پرتلند اورگان به آرامش سپردم. دوست خوبم داریوش دکترای خود را در هنر موسیقی با تاکید در موسیقی الکترونیک از دانشگاه کلمبیا گرفته است و اما در دانشگاه تهران و کنسرواتوار موسیقی آمستردام و انستیتو صداشناسی اوترخت هم تحصیل کرده است. وی نیز هم چون من در شهر پرتلند می زید. اجراهای زنده داریوش بسیار نادر است و معدود. دقت و تکامل جویی اش مانع از آن می شود که این اجرا ها تکرار شوند ولذا هر کدام را به تجربه ای بی نظیر بدل می سازد، از آن نوع که در مقدمه این مقال گفتم.

این بار داریوش هفت شهر عشق را بداهه نواخت و فرامرز مهردادفر و پوریا صیرفی در این برنامه او را همراه بودند. قطعه بر اساس منطق الطیر عطار نوشته شده و از شش موومان تشکیل یافته است: طلب و عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت،و سرانجام فقر و فنا. در سفر عشق استاد از هفت وادی می گذرد و با نغمه سازش سی و گاه هزاران مرغ را به پرواز می آورد تا هم چون من و تو و خود هنر مند در جستجوی سیمرغ و ذات خویش ره بسپاریم. در میان گردبادی همه مان به پی گیر خویش در هفت وادی می چرخیم، هریک به گوشه ای وا می افتیم و در هر پیچ راه تنی چند جان برسر مقصود می نهیم. استاد با زخم تار خویش و گاه با عتاب چند مرغ را از کاروان می راند و به دره های خوفناک پرتاب می کند. پژواک صدای زجه مرغان با حزن موسیقی می آمیزد اما زخمه ی استاد را سر بازایستادن نیست. سرانجام اندکی به وادی هفتم می رسند و استاد، آزاد از سنت پاگیر دستگاه های موسیقی، بی شبهه یکی شان.

پایانه بی شک از زیباترین موومان ها است رنگین و اعجاب انگیز با آینه هایی دورادور که از انعکاس تصویر مرغکان، قطرات خون بر پرهای سپیدشان، ابدیتی آفریده اند. تو گویی مضراب استاد باز هم گم شده باشد و ما نیز.


با دکتر دولتشاهی از طریق تارنمای ایشان در www.dolat-shahi.com می توان تماس گرفت
.


........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home